یکّه مردوای از آن روزی که مردی سینه بشکافد ز دردطاقت و تابش به سر آید، بگردد چهره زردسِرّ دل با بغض و آه گوید به هر اهل دلیپاره گشته بند امیدش، بگردد دل چه سردطاقت و تابی نباشد بهر او از جور و ظلموانهد صحنه به دشمن، خسته گردد از نبردشِکوهها از آن کند که روزگارش را بسوخترازها گوید از آنکه حال او اینسان بکرددردها بشمارد او از آن همه نامردمیاشکها ریزد به خلوت، از غم آن دردِ فردکولهی دردی به خاک و سیل اشک از چشم خوناشک وخون شویند زدل چرک وغبار وخاک وگَرددردمندان گِرد هم بزمی ز پیمانه کنندبیقراریها بکرد او را ز هر پیمانه طردزندگی بازیچهای است در دست آن بازیگراناو قمار زندگی را باخته است در تخته نردشب به شب سَر را به بالین غمی پیوند زندحال او شیدا و مجنونی است همیشه دورهگرددرد و بغض او بگشت کوهی ز کاه اندکیمرد ره خواهد که این درد را بگردد کُهنَوردکوله بار درد مرد گنجینهی دیرین اوستپای این گنجینه عمر خود بداده است یِکّه مردابوالفضل سرلک متخلص به استوار شعر آقا سلامت می کنم...
ما را در سایت شعر آقا سلامت می کنم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ostovar3as بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 15:32